معنی پایتخت بنین
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بنین. [ب َ] (ع ص) خردمند ثابت رأی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || (اِ) جمع ابن در حال نصب و جر:
حاسدم گوید چرا خوانند کمتر شعر من
زآن تو خوانند هر کس هم بنات و هم بنین.
منوچهری.
نبینی که امت همی گوهر دین
نیابد مگر کز بنین محمد.
ناصرخسرو.
کس نیارد یاد از آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
آبستن است کلک تو اندر بنان تو
کز یسر او بنات هنر زاید و بنین.
سوزنی.
مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت
که چون تو عاقل و هشیار پرورید بنین را.
سعدی.
گر اقتضای زمان دور بازگیرند
بنات دهر نزایند بهتر از تو بنین.
سعدی.
پایتخت
پایتخت. [ت َ] (اِ مرکب) پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قُطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی.دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ٔ ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).
نام های ایرانی
دخترانه، نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می روید (نگارش کردی: بهنین)
گویش مازندرانی
دیوار گلی، چینه ی کوتاه، پایه ی ساختمان، بخش صاف و همواره...
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
1- پورتو نوو (Port-Novo) 2- کوتونو (Cotonou)
فرهنگ معین
(تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد.
فرهنگ عمید
شهری که مرکز سیاسی یک کشور، محل اقامت پادشاه یا رئیسجمهوری و هیئت دولت باشد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاتخت، تختگاه، دارالاماره، دارالسلطنه، دارالملک، شاهنشین، عاصمه
فارسی به عربی
راسمال
معادل ابجد
1525